سفارش تبلیغ
صبا ویژن
language=\java\ type=text/java\ src=\http://www.pw->























بسوی او

هواسم بهش نبود،اما صداش تو گوشم بود.مجری از یه بچه پرسید:از ماه رمضون چی فهمیدی؟منظورش این بود که ماه رمضون چی برات داشت.رفتم تو فکر.دیگه صدای مجری و بچه رو نمیشنیدم.از خودم پرسیدم مگه نرفتی مهمونی،مهمونی چی برات داشت؟کارم رو تقریبا فراموش کرده بودم. آخه این سوال تو هر ثانیه چندین بار برام  تکرار می شد.وقتی کامل کارم رو فراموش کردم که احساس کردم جوابی براش ندارم.خیلی سخت بود تصور اینکه از یک ماه زندگیم هیچ نتیجه ای نگرفته باشم.اونم از چه ماهی،ماه خدا،ماه میزبانی خدا،ماه... 

مجبور شدم محاسبه کنم.با خودم فکر کردم تو این ماه به من چی گذشت.کجا بودم و چی بودم؟کجا هستم و چی هستم؟

«پروردگار بی همتای من!

یک ماه دیگر بر من گذشت و یک میهمانی دیگر.بر سفره ای نشسته بودم که میزبان در نهایت ثروت غرق بود و میزبان به گفته همگان دریای کرم بود و میزبان ...

ای کاش قوت عمر خود را از سفره بر می گرفتم. ای کاش ...

پروردگارم میزبان تویی،ای میزبان همیشگی من،شرمنده ام.میزبان من هنوز سفره ات گسترده است.آنچنان مرا سیر نما که توان عمل یابم،عمل به علمٍ خوبیٍ تو،عمل به علمٍ مهربانیٍ تو،عمل به شایستگیٍ تو،عمل به روزیٍ علم که تو میهمانم کردی.»


نوشته شده در سه شنبه 90/6/8ساعت 1:11 عصر توسط امید سعادت نظرات ( ) |


Design By : Pichak